معنی عبای ضخیم

حل جدول

لغت نامه دهخدا

ضخیم

ضخیم. [ض َ] (ع ص) ضَخم. ضخمه. تناور. ستبر. بزرگ جثه. هنگفت. ج، ضِخام.

فرهنگ عمید

ضخیم

ستبر، کلُفت،

کلمات بیگانه به فارسی

ضخیم

کلفت - ستبر

فارسی به عربی

ضخیم

مجموع اجمالی


ضخیم کردن

اثخن، جسم

فرهنگ فارسی هوشیار

ضخیم

کلفت، قطور


ضخیم جثه

(صفت) آن که دارای جثه ای ضخیم است کلان هیکل.

فارسی به ایتالیایی

ضخیم

grosso

spesso

فرهنگ معین

ضخیم

(ضَ) [ع.] (ص.) تناور، ستبر، کلفت.


ضخیم دوزی

(~.) [ع - فا.] (حامص.) دوختن لباس های کلفت.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ضخیم

ستبر، کلفت

مترادف و متضاد زبان فارسی

ضخیم

تناور، خشن، درشت، دفزک، زبر، ستبر، قطور، کلفت، گند،
(متضاد) باریک، لطیف

فارسی به ترکی

ضخیم شدن‬

kalınlaşmak

معادل ابجد

عبای ضخیم

1533

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری